پنجشنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۰ | 13:48 | ریحانه مهدی زاده - هر دو آسوده بودیم و به سقف خیره شده بودیم. میم از من پرسید: چه لحظهای در زندگیام بوده که اگر میتوانستم دوباره تکرارش کنم، دوست داشتم دوباره تکرار شود؟گفت دوتا از لحظات را بگو. یکی بزرگ و دیگری کوچک. من هی بیشتر و بیشتر به سقف خیره شدم و لحظه ای را یادم نیامد که بخواهم دوباره طلب کنم.و شاید هم لحظه ای را میخواستم و اما خاطرم نبود. البته همین که لحظهای آنقدر پررنگ و طلایی در زندگی ام نداشتهام که یادم بماند و بخواهم دوباره طلبش کنم هم خود جای بحث دارد. شاید هم از لحظات آنی آنطور که باید و شاید لذت نمیبرم. شاید قدر در لحظه
زیستن را نمیدانم. لحظات زیادی در خاطرم هست که دوست دارم از جریدهی عالم ذهنی و زندگیام پاک شود. اما لحظهای که طالب دوبارهاش باشم در خاطرم نیست.بعد به حرف نیچه فکر کردم و روانشناسی اگزیستانسیال و پادکست رواق. به میم گفتم: اما تو از آن دسته آدمهایی هستی که میگویی اگر این زندگی بود پس دوباره...دوباره و صدباره...تو از آن دست آدمهایی هستی که این زندگی را، عیناً همین زندگی که هزاربار توی آن شکست میخوریم و رنج میکشیم و خوشیهایش از رنجهایش کمتر است را دوباره و صدباره مایلی که زندگی بکنی. اینجاست که یالوم میگوید: "این زندگی دارای اصالت است. جایی با اصالت زندگی کردهای که اگر از تو بپرسند حاضری این زندگی را، دقیقاً همین را دوباره زیست کنی؟ پاسخ بددهی آری"به میم حسودیم میشود. حقیقت بزرگ و روشنی در ذهن دارد و به دنبال روشن شدن زوایای آن است. اینکه در زندگی حقیقتی داشته باشی که در پی رفتن رسیدن است!...
ادامه مطلبما را در سایت رفتن رسیدن است! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : reyhanneveshto بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 13:35